همه چی از همه جا

همه چی از همه جا

همه چی از همه جا

همه چی از همه جا

حالا که من توام تو منی...میدوی کجا؟


گاهی عجیب دور خودت پیله می تنی

هی فکر می کنی ...به خودت چنگ می زنی 

هی فکر می کنی به هزاران خیال پرت !

هی خنده می کنی و ...سپس موی می کنی ! 

امروز من به تو ، به خودم فکر می کنم

دریای حادثه ! به تو ای دلسپردنی !

تو : کهکشان شیری منظومه های من

خورشید : خواهر تنی ات ، ماه : ناتنی !

امروز من به رفتن خود فکر می کنم

امروز من به مرگ ... چرا داد می زنی ؟!

امروز شاعرت به جنون فکر می کند

امروز...من...به چه؟!...تو چه گفتی؟!...تو با منی؟! 

با من ، تو ، قهر می کنی و می روی ؟! ... چرا ؟!

دیوانه ام ؟! ... عجب !... چه دلیل مبرهنی ! 

او رفت ! ... رفت ؟...هی! تو! چرا دست روی دست...؟

تو که نشسته ای و در این بیتهای پست - 

- هی دور می زنی و غزل دوره می کنی !

پاشو !...تمام شد غزلم !...قافیه شکست !! 

او رفت ! ...هی تو !... داد بزن !...حنجره بشو !

چون که گلوی خسته ام از بغض بسته است 

فریاد کن : آهای ! چه اینجا...چه جلجتا

من ماندم و صلیب ...سه تا میخ آهنی ! 

زخمی ست دست و پام ولی ...آی... آی... آی !

زخمی ست روی قلب : ...لٍماذا تَرَکتَنی ؟!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد